خواهر زادم تازه دنیا اومده بود.
داشتیم میرفتیم بیمارستان بابام یه گلدون بزرگ گرفت
.تو ماشینم من و داداشم و زنداداشم سر اینکه گلدون کی ببره بحث بود
سر رو کم کنی هم من باید میبردم.
همینکه رسیدیم من گلدون برداشتم دوویدم اون دو تا دنبال من.^-^
یکم جلوتر وسط خیابون افتادم یعنی با آسفالت یکی شدم.*-*
اون 2تا هم اومدن گلدون برداشتن رفتن.O-o
من همونطوری وسط خیابون.@@و این محبت است که در خانواده ما جاریست.!!!!!
جلو نیاین میخوام خودمو بکشم....خخخخخخخخخخخخخخخ